خاطره ای از یک شهید
19 شهریور 1392 توسط محمدی هنزئی
چشمانم را باز بگذاريد تا همگان بدانند كه با چشمان باز در اين راه قدم گذاشته و با چشم باز به شهادت رسيده ام. دهانم را باز بگذاريد تا بدانند كه تا آخرين لحظه نداي الله اكبر بر زبانم داشته ام. مشتانم را گره كرده بگذاريد تا بدانند كه با شهيد شدنم مشتي بر دهان آمريكا كوبانده ام. شهيد محمدرضا سوري
روي بچه هاي متأهل يک جور ديگر حساب مي کرد. مي گفت «کسي که ازدواج کرده ،اجتماعي تر فکر ميکند تا آدم مجرد»بعد از عقد که برگشتم جبهه ،چنان بغلم کرد و بوسيد که تا آن موقع اين طور تحويلم نگرفته بود. گفت:«مبارکه، جهاد اکبر کردي»