پیامبراکرم صلوات الله علیه وآله وسلم
هر گاه به نماز ایستادی ، با دل به خدا رو کن تا او نیز به تو رو کند.
هر گاه به نماز ایستادی ، با دل به خدا رو کن تا او نیز به تو رو کند.
یک بار در جبهه آقای « فخر الدین حجازی » ، آمده بود برای سخنرانی و روحیه دادن به رزمندگان.
وسط های حرفش یک دفعه با صدای بلند گفت : « آی بسیجی ها !» همه گوش ها تیز شد که چه می خواهد بگوید .
ادامه داد : « الهی دستتان بشکند ! »….
عصبانی شدیم. می دانستیم منظور دیگری دارد. اما آخه چرا این حرف رو زد ؟؟؟
یک لیوان آب خورد و گفت : « گردن صدام رو ».
اینجا بود که همه زدند زیر خنده !
( به نقل از ماهنامه فرهنگی و اجتماعی جوانان ایران ، شماره 89).
ناخواسته به روی سیاهم نگاه کن
یک بار هم به خاطر من اشتباه کن
جا نا ! مگر شکستن دل ها گناه نیست ؟
قربان دل شکستن تو - پس - گناه کن
با یک نگاه می کُشی و زنده می کنی
ما بین مرگ و زندگی ام ، یک نگاه کن
حتی دروغکی شده از عاشقی بگو
امشب مرا برای همیشه سیاه کن
کشتی مرا ، ولی مرو از پیش کشته ات
تابوت بی قرار مرا سر به راه کن
« سروده ای از سعید حدادیان »
LatentStyleCount="267″> UnhideWhenUsed="false” QFormat="true” Name="Normal"/>
خانمی با من تماس گرفتند و گفتند : همسر من ویژگی های بسیار خوبی دارد؛ او قاری های قرآن است، و …
آن جا که من اطلاع دارم هیچ خبرگذاری مخابره نکرده که زنی بر اثر زیاد چشم گفتن به همسرش مرده است! خوب گو چشم. چشم گفتن زن را نور چشمی می کند. این چشم گفتن ویتامین تقویت روحیه آقایان است. اگر خانمی در زندگی قائده اصلی اش چشم گفتن باشد، یعنی اهل جدال نبوده و اهل سلم باشد، اثرش را می بیند. خانم ها می خواهند نمره عاطفی شان در خانه بیشتر باشد یا حرفشان به کرسی بنشیند ؟
-یک روز که من این قائده را می گفتم یکی از خانم ها گفت : خانم نیلچی ، نمی شود به جای ” چشم ” ،بگوییم : ” باشه ” ؟
گفتم : چرا، اما تفاوتش مثل این است که همسرتان وقتی به خانه می آید هدیه به جای یک دسته گل، یک دسته تربچه نقلی خیلی خوب برایتان بیاورد. پیش خودش هم گفته باشه : قرمز که هست ، خوش رنگ هم هست ، گیاه هم هست، تازه خوردنی هم هست
چه احساسی نسبت به گل به شما دست می دهد ؟ نسبت به این تربچه چه احساسی ؟
( به قول قدیمی ها که میگن : « قربون شدن چی میشه ؟ زبون که کم نمیشه ».)
برگرفته از ” ویژه نامه خانه خوبان ، صفحه 12 “.
سلام مادرت را از فرسنگ ها راه بپذیر، بوسه من بر گونه های زیبای خداگونه تو باد. ای عزیزترین کس من بعد از خدا و پیامبران و امامان معصوم که چگونه زندگی کردن را به ما آموختند.
بسیار بودند زنانی که در هشت سال دفاع مقدس مردانه در کارزار جنگ حضور داشتند و نشان دادند اگر پای دفاع از اسلام در میان باشد عزیزترین کس خود را در راه جهاد فی سبیل الله به قربانگاه می فرستند.
بانو صغری پایین شهری که تنها فرزند ذکور خود، شهید محمد منصوری را در حالی که نوجوانی بیش نبود به جبهه های نبرد حق علیه باطل فرستاده بود.
مادری که می دانست با از دست دادن فرزندش نه تنها عزیزترین کس خود را از دست می دهد بلکه مورد خشم همسرش نیز قرار خواهد گرفت اما هر بار، خود ساک محمد را می بست و با نواهای عاشقانه اش تنها فرزند خود را راهی میدان رزم می کرد.
آنچا خواهید خواند دست نوشته خانم پایین شهری است که بعد از شهادت فرزندش می دانست رنج های زیادی چشم انتظارش خواهد بود ولی با نوشتن چنین نامه ای دل پسرش محمد را در جبهه برای شهادت آماده تر می کرد.